داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه

آخوند مظفرالدین شاه

آخوند مظفرالدین شاه یکی از نزدیک‌ترین افراد به شاه بود و اتفاقا روایات عجیبی از او باقی مانده‌اند! طبق نوشته‌های تاریخ‌نویسان داستان های آخوند مظفرالدین شاه خیلی عجیب هستند ولی نمی‌توان به شکل دقیقی مطمئن بود که این داستان‌ها درست هستن یا خیر! اما طبق بسیاری از شواهد احتمالا همینطور بوده و این فرد فقط برای کسب ثروت، راه‌های بدی را برای رسیدن به خواسته‌های انتخاب می‌کرد و شاه هم حسابی گول او را می‌خورد.

این نوشته‌ها جالب هستند و خواندن آنها بسیار آموزنده است. بنابراین ما در این مطلب از وبلاگ گردشیران قصد داریم تا داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه را برای شما بگوییم. در ادامه همراه ما باشید.

 

آخوند مظفرالدین شاه که بود؟

این آخوند سیدعلی اکبر بحرینی نام داشت، ولی اصلا اهل بحرین نبود، او خودش را اهل بحرین جا می‌زد و در اصل او اهل بحران، مکانی کوچک در فارس بود. به لحاظ قیافه، قد کوتاهی داشت و چاق بود و می‌گویند او طلبه‌ای بود که به خاطر فقر به تهران آمد. سپس خودش را فردی بحرینی جا زد، نزدیکان شاه او را پیش وی بردند و او روضه‌خوان شد. تقلب وی از همین‌جا شروع شد و کم‌کم پیشرفت کرد. با تمام شدن سلطنت شاه او دیگر روضه نمی‌خواند و پسرش که اتفاقا خیلی هم بدجنس بود جای وی را گرفت.

آخوند مظفرالدین شاه به قدری کلک بود که حتی بعد از معروف شدن، دیگر گویی آنهایی که به وی کمک کردند را نمی‌شناخت! یعنی آنها پیش این آخوند می‌رفتند و هرچه نشانی می‌دادند ولی او زیر بار نمی‌رفت که نمی‌رفت. حتی پیغام‌های باقی افراد و فقرا را به شاه نمی‌رساند و نمی‌گذاشت فردی فقیر هم از آن اوضاع بیرون بیاید. حتی گاهی پیش می‌آمد که شاه بخواهد به افراد فقیر نذری بدهد، ولی این آدم زن و دختر خودش را می‌آورد و لباس‌های کهنه و پاره تن آنها می‌کرد. اما جوری وانمود می‌کرد که غریبه هستند و همه‌ی پول‌ها را می‌گرفت…

خلاصه که این سید توانست اعتبار و احترامی را کسب کند که حتی وزرای سلطنت هم از آن برخوردار نبودند. اگر خانه‌ی او را می‌گشتند، پر بود از لوازم ارزشمندی مثل طلا، نقره، جواهرات، پول، خز و لوازمی که هر کسی نمی‌توانست آنها را داشته باشد. حتی آخوند معروف مظفرالدین شاه توانست زمینی در قزوین را از او بگیرد که سالی 30 هزار تومان سود داشت. همچنین پسرهایش هم توانستد کلی مال و امول از شاه بگیرند و حسابی ثروتمند شوند.

 

ولی، آخوند مظفرالدین شاه چگونه او را گول می‌زد؟!

مظفرالدین شاه ترس‌های خیلی خاص و عجیب غریبی داشت و در برخی از مواقع حسابی به او استرس وارد می‌شد. مثلا طبق نوشته‌ها او خودش گفته است که در سفرهای اروپایی وقتی قطار از تونل عبور می‌کرد، وی زیر نیمکت‌ها می‌رفت و چشمانش را با دستمال می‎بست. تازه گوش‌هایش را هم با انگشت می‌گرفت تا هیچ صدایی نشنود. به گفته خود شاه، تا زمانی که از روی پل بگذرند او نصفه عمر می‌شد. ولی این ترس‌ها به همین‌جا ختم نمی‌شدند، مثلا هنگام سفر با کشتی و در راه انگلیس، شاه تمام مدت می‌لرزید و گاهی بی هوش بر زمین یکی از اتاق‌های آن می‌افتاد تا کشتی به ساحل برسد و از وسط دریا بیرون بیایند.

مظفرالدین شاه ترس عجیبی نسبت به رعد و برق هم داشت، مثلا طبق روایات گفته می‌شود که روزی آنها در حال اسب دوانی بودند. ابری تیره آسمان را پوشاند و گویی غرش وحشتناکی محیط را لرزاند. شاه کمی ترسید و لرزید ولی غرش بعدی به قدری محکم‌تر بود که رنگ بر صورت وی نماند. زیرا هنوز هم مردم نمی‌توانستند به خوبی این موضوع را درک کنند و اتفاق‌های طبیعی را ترسناک می‌دانستند. به همین خاطر شاه مثل دیوانه‌ها عصبی شد و به این‌ور و آن‌ور می‌رفت تا بتواند سرپناهی برای خودش پیدا کند. نهایتا محافظین وی کمی شاه را آرام کردند و اوضاع بهتر شد.

اما در این بین آخوند مظفرالدین شاه چه نقشی داشت و چه سودی می‌برد؟!؟

این روحانی مورد اعتماد هر وقت که رعد و برق می‌شد و مظفرالدین شاه می‌ترسید، به پیش او می‌رفت و شاه را به زیر عبای خود می‌گرفت. شاه که حسابی ترسیده بود در زیر آن قرار می‌گرفت و آخوند لبیک می‌گفت، آیات مختلفی را می‌خواند و اسم اعظم خدا را می‌آورد. شاه هم گریه می‌کرد و حس می‌کرد که آرام شده است. بنابراین در این مدت حسابی نذر می‌کرد!

در این داستان آخوند مظفرالدین شاه، ما می‌فهمیم که او طوری به شاه القا کرده بود که گویی فقط او می‌تواند با خواندن یک سری آیات در مقابل بلایای طبیعی بایستد. بنابراین از عدم آگاهی وی استفاده کرده و نهایتا شاه هم حسابی به او حقوق و مزایا می‌داد. این موضوع به قدری اتفاق افتاده بود که هنگام رعد و برق یا طوفان‌های شدید در تهران، همه‌ی مردم می‌گفتند که شانس به آخوند رو کرده و امروز حسابی پول می‌گیرد.

بعضی‌ها هم به او حسودی می‌کردند و می‌گفتند کاش ما یک ساعت جای او بودیم و صاحب پول می‌شدیم. جالب است بدانید که این روحانی زرنگ اتفاقا بخت خیلی خوبی هم داشت! چون که در سال‌های اولیه سلطنت مظفرالدین شاه، در تهران رعد و برق و طوفان‌های وحشتناکی رخ می‌داد.

 

استخاره معروف و چاره ساز آخوند مظفرالدین شاه

اما عجیب ترین داستان آخوند مظفرالدین شاه، موضوع استخاره او است که مردم زیادی هم آن را شنیده‌اند. داستان از این قرار است که امین السطان صدراعظم آن زمان بود، ولی شاه او را فردی نا لایق دانست و به نظرش او مناسب حکومت نبود. از این رو وی را به قم تبعید کرد و به دنبال یک انسان باکفایت برای این موقعیت بود. او هرچه گشت و گشت، نتوانست فردی مناسب را پیدا کند و بین چند گزینه مانده بود. حاج محسن خان مشیرالدوله (سفیر سابق ایران در عراق)، میرزا عبدالوهاب نظام الملک (والی فارس و وزیر عدلیه بعدی) و حتی میرزاعلی‌اصغر خان امین‌السلطان (صدراعظم برکنار شده و تبعیدی) جزو گزینه‌های او بودند و شاه قدرت تصمیم‌گیری نداشت.

اما همان امین السلطان تبعیدی، بین درباریان طرفداران زیادی داشت و این افراد سعی داشتند شاه را متقاعد کنند که یک فرصت دوباره به او بدهد. شاه قبول کرد، ولی شرط داشت… او گفت که پدرش ناصرالدین شاه به استخاره معتقد بود و او هم باید این سنت را ادامه بدهد و برای انتخاب صدر اعظم استخاره کند. حال چه کسی بهتر و مورد اعتمادتر از سید بحرینی!

ماجراهای آخوند مظفرالدین شاه

درباریان سریعا او را احضار کردند تا بیاید و این وظیفه را انجام بدهد. اما، داستان عجیب آخوند مظفرالدین شاه جایی جالب می‌شود که باز هم با کلک و تبانی با درباریان سعی کرد که اطلاعات غلطی راجع‌به استخاره به شاه بدهد. در روز استخاره شاه در جایگاه خود نشت و آخوند بحرینی همراه با ذکر گفتن به سمت شاه رفت. شاه به او گفت شما روبه‌روی من بنشینید و از خداوند برای این موضوع مهم کمک بگیرید. وی بر روی یک قالیچه و روی زمین نشست. از قبل قرار بر این بود که یکی از افرادی که درباره‌ی این نقشه خبر دارد، یعنی حکیم الملک، بالای سر شاه بایستد تا بتواند اسم فردی که روی کاغذ نوشته شده را ببیند و با نشانه‌ی سر به سید علامت بدهد.

مظفرالدین شاه اولین ورق را از میان قرآن برداشت و به سید داد. او کمی دعا خواند و به فرد پشت شاه نگریست و دید که او نشانه منفی می‌دهد. سپس آخوند قرآن را باز کرد و گفت که نه آیه شما را از این کار نهی می‌کند. شاه برگه‌ی دوم را به او داد و باز هم فرد سر خود را به بالا تکان داد. سید باز هم گفت که در آیه‌ی قرآن نشانه‌ی اجتناب آمده. در نتیجه کاغذ سوم را که گرفت، حکیم الملک از پشت سر شاه نشانه مثبت داد و این بار سید گفت آیه‌ی امر آمده و این فرد بهترین گزینه است. یعنی عالی‌تر از این نمی‌شود.

شاه بدون صحبت، دوباره برگه‌ها را با هم قاطی کرد و باز نام امین سلطان را بین قرآن گذاشت. حکیم‌الملک باز هم به سید اشاره کرد و او گفت که این آیه امیر است و باید این کار انجام شود. در این‌صورت شاهِ از همه جا بی‌خبر گول خورد، گفت این خواست خداست و دستور داد که او از تبعید برگردد تا دوباره صدر اعظم شود…

این داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه فقط تعدادی هستند که به دست ما رسیده‌اند. حتما این فرد در طول حضورش در دربار، کلک‌های زیادی زده و حسابی برای خود ثروت جمع کرده است…امیدواریم این مطلب برای شما جالب بوده باشد. چنانچه به داستان‌های پندآموز قدیمی علاقه دارید، مطالب وبلاگ گردشیران را دنبال کنید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *